تراژدی تقدیر این نماد مشهور، با تراژدی زندگی و فعالیت آن فیلسوف تنهای اهل مالزبری، علی رغم حکمت این جهانی و معاشرتی بودنش، متناظر است. او در مقام یک مرد انگلیسی وفادار، به شکلی قاطع بر آن بود که شاه، نمایندۀ خدا بر روی زمین، «نایب خدا»، و «بیشتر از یک آدم معمولی» است. او از آن دست از مفاهیم سده های میانه استفاده می کرد که به امپراطور آلمان تعلق داشت و پاپ، آن مفاهیم را از او اخذ کرده بود؛ و از لویاتان با تأسی به همان صورت بندی ای سخن می گفت که دوشیزۀ اورلئان [ژان دارک] عادت داشت با پادشاه خویش سخن بگوید. اما هابز با بدل کردن پادشاهی به یک صورت صرف از یک نظام حقوقی دولت، بنیادهای سنتی و مشروع خویش برای تصدیق حق الهی را از میان برد. تنها راه خلاصی او از باور به پادشاهی، فرورفتن در لاک یک لاادری گری بنیادین بود. این، آن مبنایی بود که تقوا و پارسایی او از آن ناشی می شد، زیرا من معتقدم که هابز از یک تقوا و پارسایی حقیقی و خالصانه برخوردار بود. اما دیگر به تفکر او اعتمادی نبود، و هر هتاک و عربده جویی، توانست به او اَنگ «ملحد» بزند، و هر بهتان زننده ای توانست آنقدر سایۀ بدگمانی و تردید را بر فراز نام او بگستراند که دیگر آبرویی برایش باقی نماند.