سؤال دربارۀ تاریخ انسان حاوی پرسشی پیرامون عمق هستی خود انسان نیز هست.این پرسش که به همراه خود، انواع سبک های فکری و جهان بینی ها را هم مطرح می سازد، دارای عینیتی است که بدون توجه به پیش فرض های علمی نامفهوم می ماند! زیرا هیچ تصوری از تاریخ بدون نظم، ارزشی قبلی و این نیز بدون نظم فرآیند، متعمن معنای وجود تاریخی، محتوا نخواهد داشت؛ زیرا شناخت به خصوص تاریخی، در واپسین تحلیل یک «استنباط اگزیستانسیل» است! یعنی انسان در آنچه زیست می کند می تواند خود را بشناسد. موضوع تقابل و تعاطی بین «ابژکتیو و سوبژکتیو» بودن تاریخ این سؤال اساسی را مطرح ساخته است که آیا شناخت «ابژکتیوتیه» تاریخ می تواند از طریق «سوبژکتیوتیه» آن انجام گیرد؟ در پاسخ باید گفت از آنجا که انسان موجودی است که عمدتاً از طریق سوژۀ تاریخ، تاریخ را می شناسد، پس «هستندگی انسان ها» از طریق تاریخ و تاریخیت تأسیس و تأمین یافته است و این واقعیت نشان می دهد که استنباط معمول و متداول امروز ما انسان ها چقدر برابر فهم عمیق اگزیستانس ما گیج و گنگ است! بنابراین شروع درک «خرد تاریخی» را باید آغاز درک فلسفی انسان دانست؛ یعنی ایجاد تصوراتی دربارۀ شروع جامعه و تاریخ انسانی و پیدایش انسان به مثابه «موجود زندۀ عاقلۀ مدنی الطبع».