لوویت و اشمیت، هر یک نظریههای بسیار جالبتوجه و پرنفوذی را دربارة سکولاریزاسیون عمومیت بخشیدند که در آنها ماهیتهای دینی صورتی سکولار پیدا میکنند. روایت لوویت این برداشت را رایج کرد که آخرتشناسی مسیحی به فلسفههای تاریخِ روشنگری تبدیل شده و سرانجام به هیئت ایدئولوژی کمونیسم درآمده است. وانگهی، اصل مشهور اشمیت، که حدودا یک ربع قرن پیش از روایت لوویت مطرح شده بود ــ این اصل که «همة مفاهیم نظریة مدرن دولت، صورتهای سکولارشدة مفاهیم الهیاتیاند»ــ مدتهای مدیدی دستخوش تأویل و استفادههای مختلف قرار گرفت. لوویت و اشمیت، گرچه از هر گونه ارتباط شخصی پرهیز میکردند، آثار یکدیگر را بهنحوی انتقادی مینگریستند و هر دو بعدها هدف نقد بلومنبرگ بر مفهوم سکولاریزاسیون قرار گرفتند: بلومنبرگ این مفهوم را در مقام نوعی شعار نخنمای فرهنگیــانتقادی و حامل اتهام نامشروعیت به عصر مدرن نقد کرد. در نگاه نخست گمان میکنیم که این مجادله بین لوویت و بلومنبرگ در جریان است، اما کمکم درمییابیم که مواضع لوویت و بلومنبرگ، بیش از آنچه آنان حاضر به تأیید و تصدیقش باشند، به یکدیگر نزدیک بود، در حالی که مواضع بلومنبرگ و اشمیت را به هیچ رو نمیتوان با هم آشتی داد. کرول سه پرتره از این سه فیلسوف میکشد: بلومنبرگ فیلسوفی است سوگوار از غُربت انسان در عالَمِ کَر و کوری که اعتنایی به انسان و تمنیات او ندارد؛ اشمیت مؤمن و متألهِ ترسخوردهای است که اوتوپیای سکولار را چونان کابوسی میتاراند و چون بید بر سر این ایمان میلرزد که مسیح بازخواهد گشت و تاریخ را خداوند به پایان خواهد بُرد؛ و سرانجام لوویت، فیلسوفی است دلبستة سکینة نفس، معتقد به مشی میانه و بیزار از شقوق گوناگون رادیکالیسم.